درگیری فیزیکی!

کلاس دوم ج بعد از اینکه من و پیمان کهربایی چوب خط خرابکاریمون پیش آقا سید موسوی پر شد ایشون جای پیمان رو با مهدی حبیبی عوض کرد. اما طولی نکشید که ما (من و ذولقدر و سعید حاجی بیگی) مهدی رو هم عین خودموم خرابش کردیم ! مهدی خدا حفضش کنه زورش زیاد بود. اگر زیادی حرف می زدیم حالمونو خوب می گرفت ! فکر کنم حمید و من برای مهدی عزیز 3-4 تا اسم گزاشته بودیم. بلا نسبت مهدی، بهش می گفتیم «مسخره» ؛ «لوده» و بدتر از همه گاهی بهش می گفتیم «نسناس» ! (آقا مهدی دوره بچگی بود به خدا ببخشمون!) . یه روز که معلم نداشتیم حمید و سعید و من گیر دادیم به مهدی دوباره.حمید یه سری برچسب ورداشت و اسم های بالا روروشون نوشت و چسبوند پشت کاپشن مهدی. مهدی چندتاییشون رو کند اما دید نمی شه جولوی ما دیوانه ها رو گرفت. کاپشن رو در آورد، بر چسب ها رو شروع کرد به کندن. همه فهمیدیم که این آرامش قبل توفان هست ! و بود ! کار کندن بر چسبا که تموم شد کاپشن رو دولا کرد و با همون شروع کرد به کوبیدن تو سر ما سه تا. حالا نزن کی بزن. 10 ضربه در ثانیه! غافل از اینکه آقا سید موسوی داره از لای در همه مونو نگاه می کنه. وقتی در کلاس باز شد ناگهان سرعت ضربه ها شد: 8 ، 5، 3، 1 و در نهایت فقط نگاه..! آقا سید موسوی مهدی رو صدا زد به جولوی کلاس. حالا حساب کنید مهدی سرخ شده و نفس نفس می زنه و سرشو انداخته پایین! آقا سید موسوی گفت: آقای حبیبی اگر جولوی دستم بودی یه کشیده می کوبیدم تو گوشت ! برو وسایلتو جمع کن برو جولوی دفتر….!
اول خدا بعد مهدی ما رو ببخشن !